نوشته شده توسط : عکس دختر ایرانی

 سلام قلب

ظهر داغ مردادیتون بخیر ! اوه

حقیقتا گرما بیداد میکنه و تحملش خیلی سخت شده...

بچه ها مهمون ناخونده خر است ! اونم وسط روز کاری ! دل درد امونم رو بریده گریه

 رفتم دو تا قرص خوردم نیم ساعت چشمامو رو هم گذاشتم تا اثر کنه و خدارو شکر که الان خیلی دردم کمتره ولی درد به درک !

فردا صبح وقت آرایشگاه داشتم ... میخواستم برم موهامو هایلایت کنم و کلی بخاطرش ذوق داشتم ... افسوس

جمعه تولد رویا خواهر رادمهره و مهمونی دخترونه گرفته و همه ی دخترای فامیلشون به علاوه ی دوستاش و همکاراش هستن ...

منم دوس داشتم خیلی خوب باشم ولی نشد دیگه زنگ زدم به آرایشگره گفت روز اول و دوم نمیشه چون موهات خوب رنگ باز نمیکنه ناراحت

حالا این وسط رادمهر زنگ زده بهش میگم اینجوری شده نمیتونم برم موهامو رنگ کنم میگه آخه چرا امروز ؟ چرا آخر هفته ؟!!! نمیشد شنبه بیاد؟!!!عینک  من چی میگم اون چی میگه ؟!!منتظر

واسه تولد رویا بهش زنگ زدم و گفتم دسرهای مهمونی با من ، موساکا هم واست درست میکنم هی تعارف کرد که نمیخواد ولی من اصرار کردم چون از ته دل دوس داشتم واسه تولدش یه کاری بکنم... یادتونه خرداد ماه واسه تولد من که رادمهر سورپرایزم کرد همه ی غذاها رو مامان رادمهر درست کرد و رویا هم کیک و دسر واسم درست کرده بود...

از هفته قبل بگم... یکشنبه رفتیم خونه ی برادر شوهراینا واسه تبریک تولدش که خیلی خوب نبود خنثی

دوشنبه شب با دایی رادمهر و رویا و پسرهای اون یکی داییش شام رفتیم بیرون که خیلی خوش گذشت...

 شوهر دخترعموی رادمهر یه جگرکی باز کرده و چند بار تا حالا گفته بود بریم ولی نشده بود دیگه اون شب رفتیم و کلا تصور منو نسبت به جگرکی عوض کرد ... یه رستوران خیلی خوب تو بهترین جای کرج با کلی مشتریهای سانتیمانتال ... غذاش هم خیلی خوب بود.... ما هم تا دو شب موندیم و بعد هم رفتیم عظیمیه آبمیوه خوردیم و تا چهار صبح بیدار بودیم هیپنوتیزم

سه شنبه تعطیل بود و صبح رفتیم خونه مامانم اینا و کلی کمکشون کردیم تا ماشین ظرفشویی و لباسشویی جدیدشون رو که تازه خریدن جابجا کنیم و یه خونه تکونی اساسی کردیم و بابا واسمون از بیرون نهار گرفت و دور هم خوردیم و ساعت چهار اومدیم خونمون و خوابیدیم...

شبش تولد پسر عمه رادمهر بود که خواهرش واسش تدارک دیده بود و ساعت 8 شب همه جلوی خونشون بودیم و رفتیم داخل و کلی غافلگیر شد و اون شب هم خیلی خوش گذشت مخصوصا آخر شب که دایی رادمهر کلی واسمون تنبک زد و خوند...

به دنبال افزایش وزن این چند وقته اخیرم آخ چهارشنبه رفتم باشگاه و بدنسازی کار با دستگاه  ثبت نام کردم و پنج شنبه صبح اولین جلسه ام رو رفتم که بی نهایت سخت بود بس که بدنم خشک بود و ورزش نکرده بودم ، قرار بود بعدش برم واسه لیزر که دیگه زنگ زدم و وقتمو کنسل کردم و نرفتم و موندم خونه و از روز تعطیلم لدت بردم و کتاب خوندمیول لبخند

شبش هم با دوستامون رفتیم همون جگرکی و کلی خون سازی کردیم واسه بدنمون و آخر شب هم رفتیم آبمیوه خوردیم و کلی چرت و پرت گفتیم و خندیدیم نیشخند

 یه عالمه خوش گذشت و آخر شب برگشتیم خونه...

جمعه هم به کارهای عقب افتادمون رسیدیم و عصر هم رفتیم خونه ی رادمهراینا و تا شب موندیم ...

شنبه جلسه ی دوم باشگاهم بود که میخواستم از پا درد بمیرم و رفتم به مربی گفتم که همه ی ماهیچه های پام گرفته و گفت اشکال نداره و امروز تمرینات فرق میکنه... ساعت 8 که از باشگاه اومدم کلا فلج بودم چون به جز پام دیگه دستام هم کار نمیکرد خنثیگریه

سر راه نان بربری تازه و ماست سنتی و مرغ بریونی خریدم واسه شام و اومدم خونه بیهوش شدم...خواب رادمهر اومد بیدارم کرد شام خوردیم و باز من بیهوش شدمخواب

یکشنبه وقت ترمیم ناخن داشتم که تا 8 و نیم طول کشید و بعدش یه سر رفتم خونه مامانم اینا و رادمهر اودم دنبالم و من باز از خستگی بیهوش شدم خواب رادمهر کلی آبمیوه های رنگی درست کرد و من پاشدم و یه لیوان خوردم و خواب خواب

دوشنبه از شرکت مستقیم رفتم برای خرید کادوی رویا و کلی گشتم تا بالاخره یه چیز پیدا کردم و خریدم و با کلی خستگی رفتم خونه ولی این بار دیگه بیهوش نشدم ! نیشخندبیچاره رادمهر چه گناهی داشت که هر شب میومد خونه با یه خانومه خسته روبرو میشد ، منم بی خیال باشگاه شدم و رفتم دوش گرفتم و خوشگلاسیون کردممژه 

 یه دمنوش خوشمزه درست کردم و به رادمهر هم گفتم شام بخره که گرسنه نخوابیم و رادمهر که از در اومد با چهره ی خندان من روبرو شد و گل از گلش شکفت لبخند

 منم یکم دلبری کردم خجالتچشمک با عشق دمنوش خوردیم ومیز رو شام رو چیدم و با کلی حس خوب سر شب خوابیدیم قلب

دیشب هم که مهمون عزیزی داشتیم... بابام واسه شام اومد خونمون (مامانم چند روز با خواهر کوچولوم نسیم رفته شهرستان واسه مسابقات نسیم ) میخواستم شام درست کنم که بابا زنگ زد گفت من شام خریدم و نمیخواد چیزی درست کنی و منم واسش دمنوش درست کردم وبا آب کرفس و هویج ازش پذیرایی کردم تا رادمهر هم اومد و دور هم شام خوردیم و بابا ساعت یازده رفت خونشون و من هم مشغول سرخ کردن بادمجان برای موساکایی که قولشو دادم شدم چون با خودم فکر کردم فقط چهارشنبه رو وقت دارم که اونم تا برسم خونه ساعت 6 عصر شده چون قرار بود پنج شنبه از صبح برم آرایشگاه واسه موهام و شبش هم که دختردایی رادمهر پاگشامون کرده بود که
با این مهمون بی موقع برنامه ی آرایشگاه کنسل شد عصبانیو من بیخود دیشب تا ساعت یک ونیم پای گاز بادمجان سرخ کردم و یه ماهیتابه بزرگ هم گوشت چرخکرده و پیاز درست کردم برای موساکا که اونم الکی عجله کردم واسه درست کردنش ابرو

همینا دیگه...

عکسها هم باشه با عکسهای تولد جمعه یهو روز شنبه واستون میذارم...

بچه ها دعا کنید دسرها خوب بشه و همشون مثه بچه ی ادم از قالب در بیاد و جلوی فامیل شوور آبروداری بشه نیشخند

ممنون از همراهیتون قلب

آخر هفته ی خوبی داشته باشید...



عکس دختر , عکس دختر ایرانی , عکس ایرانی , عکس بازیگران ایرانی , عکس بازیگر ایرانی, عکس زنان ایرانی, عکس زیباترین دختر ایرانی, عکس پسر ایرانی, عکس پسران ایرانی ، u;s nojv , u;s nojv hdvhkd , u;s hdvhkd

:: بازدید از این مطلب : 552
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 7 شهريور 1394 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: